معنی سکونت کردن
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Live, Reside
فارسی به ایتالیایی
لغت نامه دهخدا
سکونت. [س ُ ن َ] (ع مص) اقامت و آرامش. سکون: که اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی... داشتند. (تاریخ بیهقی).
مجنون بسکونت و گرانی
شد عاقل مجلس معانی.
نظامی.
روش بخش پرگار جنبش پذیر
سکونت ده نقطه ٔ جایگیر.
نظامی.
رجوع به سکون شود.
فارسی به عربی
فرهنگ معین
(مص ل.) اقامت کردن، ماندن، (اِمص.) وقار، آرامش. [خوانش: (سُ نَ) [ع. سکونه]]
فرهنگ عمید
اقامت کردن، مسکن گزیدن، منزل کردن،
[قدیمی] آرامش،
[قدیمی] وقار، متانت،
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسکان، اقامت، توطن، سکنا،
(متضاد) کوچ، تهیدستی، درویشی، فقر، مسکنت
فرهنگ فارسی هوشیار
اقامت و آرامش
فارسی به ترکی
iskan etmek
فارسی به آلمانی
Lebensraum [noun]
معادل ابجد
810